درو که باز کردم دیدم یه خانوم تپل داره از دسشویی میاد بیرون. قرار بود من برم، ولی اون اومد، یه نیمچه سورپرایزی شدم. پنجرهها رو باز گذاشته بود، گفتم «چرا نگفتی قاطی اون کارتونا کشک بادمجون موندهس؟» گفت «تازه آشغال مرغ هم توشون بود». پس گویا یک هفته کنار کثافت مرغ و کشکبادمجون لجنشده زندگی کردم.میپرسه «توروخدا راستشو بگو، من واست جذابیت جنسی ندارم؟», میگم: «هیچکس برای من جذابیت جنسی نداره». میترسه با پلنگای شرکت بریزم رو هم. آخرین کسی که بهش حس پیدا کردم شخص شخیص خودش بود. اگه آخرین نفر اون نبود الان توی زندگیم اون نبود. زندگی وقتی زندگیه که آخرین نفری که بهش حس داشتی کنارت باشه. اگه اونی که کنارته آخرین نفر نبوده باشه، مصیبته. یا اگه آخرین نفر کنار یکی دیگه باشه، اینم عزاست. زندگی ما فاکتورهای یک زندگی خوب رو داره، ولی اصلاااا زندگی خوبی نیست... بخوانید, ...ادامه مطلب
خیلی وقت پیش که همش باهم دعوا میکردیم و ازش خشمگین میشدم فکر میکردم رسیدم آخر خط. ته دنیا. الان باهم خوبیم، زندگیمون آروم و عاشقانهس، هوای همدیگهرو داریم و میمیریم واسه هم اما... همینشم داره آزارم میده، طاقت دوریشو ندارم. چند ساعت که پیش هم نیستیم دلتنگ میشم، خیلی، همین که میبینمش بغلش میگیرم، میبوسمش. شاید تاثیر منویات خانم «ر» باشه، بله، شاید نه، حتما. از عجایب زندگی یکیش همینه که بعضی از موجودات به شدت رو اعصاب گاهی تبدیل به فرشته نجات میشن. مرسی خانم «ر» جان. یه دلیل دیگه هم داره، خانوادهش خیلی وقته که پیداشون نیست و مشاجرهها و بحثهای ما تقریبا به صفر رسیده.زندگی خوبی نیست، اما زندگیه.پوچی، بیهودگی، غم، ناامیدی، تاریکی و سیاهی همچنان ادامه داره، روز به روز بیشتر هم میشه، شاید ته دنیا همینه. به درک. بخوانید, ...ادامه مطلب