نابودی.

ساخت وبلاگ

چقدر این روزها سیاهه، بوی خون داره همه شهرو میگیره، هیچکس خوشحال نیست، هیچکسسس. این زندگی و فضا و عصبانیت مردم و مظلومیتشون واقعا نتیجه عوامل غرب و اسرائیل و رسانه های خارجی و فضای مجازی و .... هست؟ زر زیادیه این تز. ما نه ماهواره داریم نه پیگیر اخبار کانالا و پیجای به قول اینا معاند هستیم، همون اخبار صدا سیما رو هم که صد در صدش توهین به مخاطبه رو‌هم نگاه نمیکنیم. زندگی سگی ما نتیجه عوامل آمریکا و اسرائیله؟ هه، کسی که عقیده ش اینه، یا کوره یا نادان یا بیشعور یا احمق یا دیوانه یا.... آخه الاغ تو چی میفهمی از شرایط اقتصادی و معیشتی وحشتناک که کمرمونو شکسته، چه میدونی تبعیض چیه، درک میکنی وقتی از بعد سربازی هر آزمون استخدامی رو که میدی قبول میشی اما بعدش یه حرومزاده مثل تو حق آدم رو میخوره چه دردی داره؟ شعور اینو داری بفهمی عاقبت نزدیک به سی سال تلاش برای رسیدن به یک آینده مطلوب وقتی این باشه یعنی فاجعه. خیلی بیشعورید، خیلی حرومزاده و پستید که در جواب این خواسته‌های به حق، یا باتوم و گلوله تحویلمون میدید یا گاز اشک‌آور میزنید یا دستگیری و زندان و مرگ... لعنت بهتون که جوونی و زندگی میلیونها آدم رو نابود کردید، لعنت بهتون.
و در آخر
سگ توو روحتون که جای درست کردن اوضاع، زورتون فقط به نت میرسه. خاک بر سرتون که ما رو از همین دو لقمه نون خوردن هم انداختید.

...

این دیگه چجورشه که هیچ‌ وبلاگی باز نمیشه اما میشه پست گذاشت؟

سال ۸۸ اس ام‌ اسا رو قطع کرده بودن، ما ۲۲ سالمون بود، یهو دوتایی سیاسی شدیم. آخر پستام «به امید آزادی» میذاشتم، امیدوار بودم، میگفت یه روز خوب میاد، اون روز خوب هرگز نیومد و هر روز خوبی هم که بیاد چون اون و خیلیای دیگه نیستن، دیگه یه روز خوب نیست، تازه اسمش میشه «یه روز معمولی» روزای الانمون سیاهه، هوای این روزا ناحوانمردانه سرد و ستمگر و پر از خشمه. ما هم خشمگینیم و این خشم رو‌ سر خودمون خالی میکنیم. دروغ چرا، میترسم وقتی که شلوغ میشه شعار بدم، خجالت میکشم‌از اون بچه‌سن هایی که دارن میجنگن، تنها مبارزه و عدم انفعالم شده گاهی شعر نوشتن، شعرایی که هرگز جایی منتشر نمیکنم، گاهی هم اگه تجمع افراد فاخری داشته باشه مثل تجمعات کانون شرکت میکنم، گاهی به بهانه کتاب میرم انقلاب، قاطیشون میشم اما لال میشم، نمیتونم نعره بکشم و حقمو داد بزنم، میگم از من گذشته دیگه، این کارا رو که میکنم گاهی حس میکنم زنده‌م اما بعدش به گورستان خودم برمیگردم. از کتاب خوندن منع شدم اما میخونم، نصف شبا تا خود صبح. واتساپ قطعه و دیگه کار نمیفرستن ترجمه کنم. پولام داره ته میکشه، برای کارای وکالت دارم یه کارایی میکنم، شاید وکیل سرپرستو عوض کنم، وکالت رو دوست دارم، اما از وکالت مجانی برای افراد مفتخور جامعه بیزارم. لعنت به مجلستون که میراث مصدق‌ها رو نابود کرد، خدا میراث و غیر میراثتونو نابود کنه. حوصله ندارم ولی یه روز باید بیام همه اسمارو مستعار کنم، همسر این حرفارو ببینه جرم میده، شاید سیاسی بنویسم و یکی دیگه پیدام‌ کنه و جرم بده، شایدم‌ مردم و خدا توو اون دنیا جرم داد. آخرش جر خوردنه، آخر هر داستانی نابودیه، برنده شدن مال از ما بهترونه...

تابلو آرزوها...
ما را در سایت تابلو آرزوها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmilad2barea بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 18 مهر 1401 ساعت: 15:47