دیشب خونه خالم بودم، فکر کردم خوب شدم. دمنوش و مایعات پشت هم... ظهر راه افتادم و غروب رسیدم خونه زنم. ناهار و شام رو بکی کرد خامه عسل آورد یه لیوان چای هم بعدش. الان که ساعت از یک شب گذشته حس میکنم دردم خیلییی بیشتر شده. اینا به درک، خونهش سردههههه. رو تخت خروپفش نذاشت کپه مرگمو بذارم؛ حتی یک دقیقه...
تابلو آرزوها...برچسب : نویسنده : mmilad2barea بازدید : 35