محرم

ساخت وبلاگ

دو هفته رفتم خونه‌ی زنم. اصلا دعوا معوا نکردیم. دو روز هم خونه مادرم، دعوا معوا زیاد کردم، هم با مادر هم با همسر.
آخرین باری که توو این ایام اشک ریختم نه سال پیش بود، بخاطر مظلومیت امام حسین؟ بخاطر تنهایی زینب؟ نه عزیز جان، دلتنگی‌ نرگس، توو مسجد، از اون گریه‌ها و هق‌هق‌ها که اگه کسی می‌دید می‌گفت «این یارو انگار تازه خبر شهادت امام حسین رو شنیده». زار می‌زدما... زورمو زدم که برای داستان کربلا گریه کنم اما نتونستم، هرچی تصور کردم هفتاد و دو نفر اسیر شدن، بهشون خیانت شده، در حقشون نامردی و جفا در اعلی درجه اتفاق افتاده، تنها بودن، بعدش تنهاتر شدن... نشد. هرجور حساب میکردم بلایی که سر من اومده بود دردناک‌تر و گریه‌دارتر بود. الان نه تنها به این مراسم‌ها نمیرم، راستش رو بخواهید یه جورایی اذیت هم میشم و تا میبینم یکی سیاه تنشه بخاطر احترام به عقاید اون و خودم ازش فاصله می‌گیرم. مسیری که ده دقیقه طول می‌کشید تا برسم خونه‌م امشب چهل و سه دقیقه طول کشید، و من نمی‌تونم به‌ خیابون بستن و آلودگی صوتی و هزارجور گندکاری دیگه به هر نیتی ولو برای نیم ساعت احترام بذارم. نمیتونم.

تابلو آرزوها...
ما را در سایت تابلو آرزوها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmilad2barea بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:41