دروغ

ساخت وبلاگ

امروز ساعت یک ظهر رسیدم شرکت، کسی ازم نمی‌پرسه کجا بودی یا چرا دیر کردی، ولی خودم گفتم: «کار داشتم، دادگاه مفتح بودم»، البته که دروغ گفتم، تا لنگ ظهر خواب بودم. دارم دروغ گفتن رو تمرین می‌کنم تا بلکه یاد بگیرم چطور تحت هر شرایطی حافظ منافع مطلق خودم باشم. فقط خودم. عصری بهش زنگ زدم، گفت توو راهه داره میاد تهران، گفتم: «اگه تو نمیومدی من میومدم اونجا، میخواستم با رییس شرکت صحبت کنم که زودتر بیام»... دروغ گفتم و اصلا چنین قصدی نداشتم. فعلا و خدا میدونه تا کی نمیرم خونه‌ش. اگه دلتنگ شد، بیاد، دلتنگ نشد، نیاد. ساعت یازده و ربع شب رسیدم خونه، خواب بود، کلید چراغو که زدم بیدار شد و از اتاق بیرون اومد. خونه تمیز بود و شبیه خونه آدمیزاد شده بود. گفتم: «خیلی دلتنگت بودم، اونقدری که اگه نمیومدی، با این حال زار و خیلی خسته و داغونم که می‌بینی، من اومده بودم پیشت»... شکی نیست که دروغ گفتم. ازش خواستم تا وقتی پیشمه اگه مامان یا باباش زنگ‌ زدن و گفتن گوشیو به من بده، بپیچوندشون و به هیچ عنوان گوشیو بهم نده، از قربون صدقه‌ها و حرفای مفتشون بدم میاد، نمیخوام صداشونو بشنوم. اینو راست گفتم. به خواهر کوچیکش بین خودمون میگم «خرس قهوه‌ای» الان هم چند روزه مامانش رو «خاله خرسه» عنوان میکنم، امشب گفتم: «چرا خانوادت اینقدر به خرس جماعت ارادت دارن؟»، خندید، ازم خواست دیگه هیچی در مورد مادرش و اون جریان لعنتی نگم، گفتم چشم، اما گفتم. قبل خواب «برادران لیلا» رو دیدیم. اون خوابیده و صدای خروپفش منو بیدار نگه داشته. شبش بخیر، خوب بخوابه.

تابلو آرزوها...
ما را در سایت تابلو آرزوها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmilad2barea بازدید : 63 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1402 ساعت: 12:18