خدا! هستی؟

ساخت وبلاگ
امشب به این فکر میکردم یه روزی اگه قرار باشه یه زن داشته باشم یا یه دوست دختر یکی از خصوصیات بارزش باید "شب زنده داری" باشه. باید مثل خودم تا دیروقت بیدار باشه. اصلا گاهی تا خود صبح نخوابیم باهمدیگه. نه که همش مشغول هم باشیم و از سر و کول هم بالا بریم و تا خود صبح...! نه، بالاخره مثل خودم باشه دیگه، دیر بخوابه، حالا اگه دلش خواست هر شب تا صبح...(!) که چه بهتر!

امروز بالاخره کار تایپ این خاله روانیمو تموم کردم، خودش اومد و خوند و نوشتم تموم شد. بهش گفتم کاش منم یه خواهر زاده داشتم میرفتم پیشش میخوندم و اون تایپ کنه که این پایان نامه ی گُه زودتر شرش کنده شه.

آخر شبم دو تا عمه با فاطمه (دختر عمه) اومدن خونمون. امشب دیگه مطمئن شدم اصلا از این دختره خوشم نمیاد.

غروب با زهره و مامان رفتیم یه چرخی زدیم. سرِ خرو کج کردم سمت همدان گفتم هوس کردم شام رو همدان بخورم یک جیغ و دادی راه انداختن که سریع برگشتیم. چقدر بده هیچکدومشون پایه نیستن.

من عاشق کارای یهویی ام، ولی اینا نه.

 

تابلو آرزوها...
ما را در سایت تابلو آرزوها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmilad2barea بازدید : 160 تاريخ : سه شنبه 26 مرداد 1400 ساعت: 22:17