تابلو آرزوها

متن مرتبط با «بیست و چهارمین سمینار جبر ایران» در سایت تابلو آرزوها نوشته شده است

اوتیستیک بدبخت...

  • سلاممن یک اوتیستیک بدبخت هستم که در انتظار مرگ دست و‌ پا می‌زنم.یک ADHD بیچاره که به هرچی که می‌خواست نرسید.یه آدم غیرعادی که ۳۶ ساله داره زجر می‌کشه و دیگران رو زجر میده.یه وکیل پایه یک دادگستری کانون وکلای مرکز که بخاطر اینکه تا حد ممکن از آدم‌ها دور باشه، خودشو چسبونده به شرکتا و کارای عجیب غریب.یه دانشجوی دکتری که ۲ ساله می‌خواد رفرنس‌های پروپوزال رساله‌شو ادیت کنه.اول اسمم «میم» و جنسیتم نر هست، و به هیچ چیز در دنیا علاقه‌ای ندارم. به هیچ چیز در دنیا و آخرت اعتقادی ندارم.زمانی عاشق نوشتن بودم ولی حالا اونم به تخممه.از چیزی لذت نمی‌برم. حتی از دختران و زن‌های زیبا و خوش‌اندام و خوشبو... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزهای گه.

  • دیگه نمیرم اون شرکت. بیکاری بهتر از کار کردن مجانیه، به هیچکس نگفتم، جز حسن. حیف اون همه کار بی مزد و منت. ظهر از یه دارالترجمه زنگ زدن بهم، خانومه میگفت: «اونقدر که از شما و کارتون تعریف کردن دلم خواست صداتونم بشنوم...» بعدش کلی التماس و خواهش که بیا با ما کار کن، نمیرم. نه که کلاس بذارم، حوصله ندارم، من خودمو جر دادم برای وکالت، نه این کارا. کل روز خواب بودم، کل شب بیدار. روزهای گهیه، روزهای گه‌تری در راهه... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دروغ

  • امروز ساعت یک ظهر رسیدم شرکت، کسی ازم نمی‌پرسه کجا بودی یا چرا دیر کردی، ولی خودم گفتم: «کار داشتم، دادگاه مفتح بودم»، البته که دروغ گفتم، تا لنگ ظهر خواب بودم. دارم دروغ گفتن رو تمرین می‌کنم تا بلکه یاد بگیرم چطور تحت هر شرایطی حافظ منافع مطلق خودم باشم. فقط خودم. عصری بهش زنگ زدم، گفت توو راهه داره میاد تهران، گفتم: «اگه تو نمیومدی من میومدم اونجا، میخواستم با رییس شرکت صحبت کنم که زودتر بیام»... دروغ گفتم و اصلا چنین قصدی نداشتم. فعلا و خدا میدونه تا کی نمیرم خونه‌ش. اگه دلتنگ شد، بیاد، دلتنگ نشد، نیاد. ساعت یازده و ربع شب رسیدم خونه، خواب بود، کلید چراغو که زدم بیدار شد و از اتاق بیرون اومد. خونه تمیز بود و شبیه خونه آدمیزاد شده بود. گفتم: «خیلی دلتنگت بودم، اونقدری که اگه نمیومدی، با این حال زار و خیلی خسته و داغونم که می‌بینی، من اومده بودم پیشت»... شکی نیست که دروغ گفتم. ازش خواستم تا وقتی پیشمه اگه مامان یا باباش زنگ‌ زدن و گفتن گوشیو به من بده، بپیچوندشون و به هیچ عنوان گوشیو بهم نده، از قربون صدقه‌ها و حرفای مفتشون بدم میاد، نمیخوام صداشونو بشنوم. اینو راست گفتم. به خواهر کوچیکش بین خودمون میگم «خرس قهوه‌ای» الان هم چند روزه مامانش رو «خاله خرسه» عنوان میکنم، امشب گفتم: «چرا خانوادت اینقدر به خرس جماعت ارادت دارن؟»، خندید، ازم خواست دیگه هیچی در مورد مادرش و اون جریان لعنتی نگم، گفتم چشم، اما گفتم. قبل خواب «برادران لیلا» رو دیدیم. اون خوابیده و صدای خروپفش منو بیدار نگه داشته. شبش بخیر، خوب بخوابه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زندگی خوب...

  • درو که باز کردم دیدم یه خانوم تپل داره از دسشویی میاد بیرون. قرار بود من برم، ولی اون اومد، یه نیم‌چه سورپرایزی شدم. پنجره‌ها رو باز گذاشته بود، گفتم «چرا نگفتی قاطی اون کارتونا کشک بادمجون مونده‌س؟» گفت «تازه آشغال مرغ هم توشون بود». پس گویا یک هفته کنار کثافت مرغ و کشک‌بادمجون لجن‌شده زندگی کردم.میپرسه «توروخدا راستشو بگو، من واست جذابیت جنسی ندارم؟», میگم: «هیچکس برای من جذابیت جنسی نداره». می‌ترسه با پلنگای شرکت بریزم رو هم. آخرین کسی که بهش حس پیدا کردم شخص شخیص خودش بود. اگه آخرین نفر اون نبود الان توی زندگیم اون نبود. زندگی وقتی زندگیه که آخرین نفری که بهش حس داشتی کنارت باشه. اگه اونی که کنارته آخرین نفر نبوده باشه، مصیبته. یا اگه آخرین نفر کنار یکی دیگه باشه، اینم عزاست. زندگی ما فاکتورهای یک زندگی خوب رو داره، ولی اصلاااا زندگی خوبی نیست... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خودکشی

  • زمان، زمان مناسبی برای فکر کردن به خودکشی نیست. این همه کار و گرفتاری داری، اطرافیانت هم همچین بیکار نیستن که تو بمیری و برات عزا بگیرن و بهت فکر کنن و قدرنو بدونن. تنها پدیده در دنیا که نیازی به زمان مناسب نداره خودکشیه، زمان خوب برای راحت شدن از این دنیا چه زمانیه؟ جواب از این دو صورت خارج نیست: یک- هیچوقت زمان مناسبی برای این کار نیست. دو- هر زمان که قصد انجام چنین کاری رو داشتی، مناسبترین زمانه. مثلا صبر کنم که زنم به جایی که میخواد برسه بعد خودمو راحت کنم؟ یا خواهر برادرم بچه‌دار و مادرم نوه‌دار بشه بعد من برم؟ خودم چی؟ کم عاشق بچه‌ی دختر بودم؟ حتی اسمشم انتخاب کرده بودم، هرچند مادرش از این اسم متنفره...شهرزادجان، عزیز پدر، نفس بابایی حلالم کن، زیباترین و شیرین‌زبون‌ترین دختر دنیا پدرتو ببخش که نمیتونه منتظر اومدنت شه، ببخش پدرتو که خیلی وقته رسیده به انتها.انتهای الکی... سگ توو روحت محسن نامجو، چه عشقی میکردم با این آهنگت، بعد اینکه خبر گند زدن‌هات بیرون اومد هرچی آهنگ ازت داشتم پاک کردم. از آدم هرزه و هیز بدم میاد، دست خودم نیست.پس دست کیه؟ این همه کار دارن چجور پیدا کردن؟ اصلا پا شو برو‌مثل این دلالا و کارچاق‌کنا جلو مجتمع قضاییا کار ویزیتتو پخش کن، مخ ملت بدبخت و دربند رو بزن، تضمین کن، تو پولتو بگیر، چیکار داری به آخرش، راه دررو زیاده.من ولی هیچوقت در نرفتم. توو وحشتناک‌ترین موقعیت‌ها مچمو گرفتن ولی در نرفتم. مثل مرد وایسادم یا از خودم دفاع کردم یا چوبشو خوردم. خودکشی یعنی در رفتن، من هرگز در نمیرم، حتی به قیمت مرگ. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آرزو

  • آرزوی من، نه پولدار شدن و کار برای خودمه و نه به رفاه رسیدن مردم وطنم.آرزوی من فعلا اینه:خون بی‌گناه روی زمین نریزه، چه موافقین وضعیت موجود و چه مخالفین. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نابودی.

  • چقدر این روزها سیاهه، بوی خون داره همه شهرو میگیره، هیچکس خوشحال نیست، هیچکسسس. این زندگی و فضا و عصبانیت مردم و مظلومیتشون واقعا نتیجه عوامل غرب و اسرائیل و رسانه های خارجی و فضای مجازی و .... هست؟ زر زیادیه این تز. ما نه ماهواره داریم نه پیگیر اخبار کانالا و پیجای به قول اینا معاند هستیم، همون اخبار صدا سیما رو هم که صد در صدش توهین به مخاطبه رو‌هم نگاه نمیکنیم. زندگی سگی ما نتیجه عوامل آمریکا و اسرائیله؟ هه، کسی که عقیده ش اینه، یا کوره یا نادان یا بیشعور یا احمق یا دیوانه یا.... آخه الاغ تو چی میفهمی از شرایط اقتصادی و معیشتی وحشتناک که کمرمونو شکسته، چه میدونی تبعیض چیه، درک میکنی وقتی از بعد سربازی هر آزمون استخدامی رو که میدی قبول میشی اما بعدش یه حرومزاده مثل تو حق آدم رو میخوره چه دردی داره؟ شعور اینو داری بفهمی عاقبت نزدیک به سی سال تلاش برای رسیدن به یک آینده مطلوب وقتی این باشه یعنی فاجعه. خیلی بیشعورید، خیلی حرومزاده و پستید که در جواب این خواسته‌های به حق، یا باتوم و گلوله تحویلمون میدید یا گاز اشک‌آور میزنید یا دستگیری و زندان و مرگ... لعنت بهتون که جوونی و زندگی میلیونها آدم رو نابود کردید، لعنت بهتون.و در آخرسگ توو روحتون که جای درست کردن اوضاع، زورتون فقط به نت میرسه. خاک بر سرتون که ما رو از همین دو لقمه نون خوردن هم انداختید....این دیگه چجورشه که هیچ‌ وبلاگی باز نمیشه اما میشه پست گذاشت؟سال ۸۸ اس ام‌ اسا رو قطع کرده بودن، ما ۲۲ سالمون بود، یهو دوتایی سیاسی شدیم. آخر پستام «به امید آزادی» میذاشتم، امیدوار بودم، میگفت یه روز خوب میاد، اون روز خوب هرگز نیومد و هر روز خوبی هم که بیاد چون اون و خیلیای دیگه نیستن، دیگه یه روز خوب نیست، تازه اسمش میشه «یه روز معم, ...ادامه مطلب

  • تولد.

  • امروز تولدمه، از این روز بدم میاد، خیلی. مثلا میخواست سورپرایزم کنه بدون اینکه بهم بگه مهمون دعوت کرده من میخواستم تنها باشم. اه، کی حوصله اینارو داره. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دلتنگ خودم.

  • احمد آزاد رفت. همه میرن...انقد دلم میخواد چند روز تنها باشم. دلم لک زده برا تنهایی. حالا هر کاری ام کنم مهم نیستا فقط دلم میخواد تنها باشم. یکی از صدهزار معایب ازدواج همینه. دلتنگ خودم شدم اما حق ندارم برم پیش خودم. آخخخخ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دیکتاتور

  • من یک دیکتاتورم. ولی نه ظالم و ستمگرم، و نه قاتل و جنایتکار. من فقط به خودم ظلم و ستم کردم. فقط به خودم... فقط خودم..., ...ادامه مطلب

  • بیست و چهارم.

  • قدیما میرفتم پیش روانپزشک. زمستون 91. تازه یک هفته بود که از نرگس جدا شده بودم. کلی قرص و دارو داده بود. یه بار که رفتم پیشش گفتم خانوم دکتر شبا اصلا خوابم نمیره با اینکه قرصاتون خرس رو هم میخوابونه ولی بیشتر روزا خیلی میخوابم. گفت: "ضمیر ناخوداگاهت باعث میشه روزا بخوابی که با واقعیت رو به رو نشی..." الانم انگار همینطوره. ولی الان روزا کمتر میخوابم و شبا اصلا نمیخوابم. یه دوست مهربون گفت همین شب زنده داری باعث میشه توو فاز عشق و عاشقی و ماچ و بوسه و... باشم. نمیدونم والله اعلم. پسر کوچولوی صادق مریض بود. تا دیروقت بیمارستان بودیم. خود صادق هم خیلی بد نیست فقط ب,بیست و چهارمین نمایشگاه مبلمان,بیست و چهارمین حرف یونانی,بیست و چهارمین المپیاد شیمی,بیست و چهارمین سمینار جبر ایران,بیست و چهارمین سمینار جبر,بیست و چهارمین همایش بانکداری اسلامی,بیست و چهارمین ایالت امریکا,بیست و چهارمین جشنواره فیلم فجر,بیست و چهارمین المپیاد کامپیوتر,بیست و چهارمین کنگره چشم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها