خدا

ساخت وبلاگ

خسته شدم. ادیت پروپوزال بیشتر از چهار ماه زمان برده درحالی که همون روز اول انجامش داده بودم، فقط رفرنسا مونده. هروقت اسم‌ پروپوزال میاد یاد اون روز لعنتی میوفتم:

- یا باهام میای بریم خونه بابام یا تموم.

- نمیام.

رفت و بعد دو روز پیام مرکز مشاوره برای طلاق اومد. ای من ریدم توو این زندگی که به مویی بنده، منم لحباز... حالا حالاها پامو خونه کس و کارش نمیذارم. خسته‌م کرده با اون دهن لقش. من کلا کم‌حرفم، میگه حرف نمیزنی، حرف که میزنم باید منتظر باشم ببینم به کی میگه.

تا سه نصف شب باهام بحث میکنه، تقصیر اون نیست، مشکل منه که مث آدم نیستم، اینکه من آدم نیستم تقصیر کیه؟ پدر مادر؟ نه. خدا، اگه وجود داشته باشه. اگه خدا وجود داشت اجازه نمیداد پای یه سری لاشی به زندگیم باز بشه، چون خداست بالاخره، مسئوله.

هرکی اومد توو زندگیم آشغال بود، همشون. خدا همشونو لعنت کنه. متنفرم از همشون. هرکس که اومد، اومد که از تنهاییم سواستفاده کنه و‌هرکسی هم که رفت، یا شوهر گیرش اومده بود یا کیس بهتر. آدمایی که اومدن و گورشونو گم کردن حتی به درد اون کار هم نمیخوردن، یک مشت لاشی عقده‌ای و صد البته حرومزاده. نه گذشته‌م قابل افتخاره، نه حال، خدا به داد آینده برسه. آینده‌ای به شدت تاریک و مبهم و پوچ.

خدایا! لطفا وجود داشته باش.

تابلو آرزوها...
ما را در سایت تابلو آرزوها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmilad2barea بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 3 آبان 1401 ساعت: 23:35